آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

بوی ماه مهر

چند وقت پیش مهدکودک یک لیست بلندبالا برای خرید نوشت افزار،وسایل کمک آموزشی،بازی ورنگ آمیزی توکیفم گذاشته بود مامان بعد ازصحبت کردن بامدیرمهدم وپرسیدن مشخصات وسایل، منو برای خرید به یک فروشگاه نوشت افزاربرد تامن طبق سلیقه خودم وسایلو خریداری کنم.فروشنده های مهربون به خاطراینکه من کوچکترین خریدارشون بودم وخودم همه چیزو انتخاب می کردم خیلی ازمن خوششون اومده بود وکلی منو تحویل گرفتن ویک سری هدیه هم بهم دادن وکلا همه می گفتن آرتین بیا اینجا آرتین برواونجا درحال انتخاب مداد بالاخره رنگ سبزباطرح Ben10انتخاب کردم درحال انتخاب مدادتراش ازاین قفسه هم دفتریاداشتمو برداشتم من و وس...
27 شهريور 1393
1584 10 20 ادامه مطلب

سفربه بلغارستان1(شهریور93) Kids Club-Home sport

بالاخره بعدازتحقبقات بسیاربابا ومامان،کشوربلغارستان رو به عنوان مقصدانتخاب کردیم.بعدازاون مهترین گزینه انتخاب یک هتل خوب وراحت ولوکس بود که تمام امکاناتو برای ما داشته باشه تابتونیم اقامت خوب ودلپذیری و داشته باشیم.بالاخره با جستجوهای دقیق اینترنتی وپرس وجوهای موشکافانه مامان وبابا یک هتل 5ستاره عالی و انتخاب کردیم وخداروشکرازانتخابمون کاملارازی بودیم. بلغارستان یکی ازکشورهای اروپای شرقیه.کشوری زیبا باجاذبه های توریستی هدف ما شهروارنا بود ومنطقه  Golden Sands درباره وارنا : وارنا پس از سوفیا و پلوودیو سومین شهر بزرگ بلغارستان است.این شهر بر کرانه دریای سیاه در نزدیکی دریاچه وارنا واقع شده و بندر...
19 شهريور 1393

درراه سفربه اروپا(شهریور93)

  تواین چندهفته مامان خیلی دیرآپ کردچون شدیدا درگیرآماده کردن وسایله سفربود.ازخریدوجمع آوری لباس وپوشاک بگیرتادارو ووسایل بهداشتی وخوراکی و... مثل سال قبل مامان وبابا ازچندماه پیش برنامه سفرمونو تنطیم کردن چندکشوروانتخاب کردن ویک هفته ایی روبه طورکامل راجع به تمام شرایط اون کشورهاتحقیق کردن  . به خاطر اینکه من کوچولو هستم حق وتو دارم  ومامان وبابا مجبورن نقش سرنوشت سازم و تو سفر جدی بگیرن/علارغم علاقه اونا به چین ،چین به خاطر مسافت طولانی پروازش ردشد چون ممکن بود من خسته بشم  وقاطی کنم.مالزی وقبرس به خاطرگرمای هوا ورطوبت شدیدشون تواین فصل حذف شدن،ترکیه که کلا تکراری شده بود،بالاخره تصمیم گرفتیم به یک کشورجدی...
6 شهريور 1393
1088 10 24 ادامه مطلب

دلبریهای من(3)

وقتی دستم زخمی می شه به بزرگترا می گم بوسش کنید خوب بشه بوس کنید دیگه داره می سوزه وقتی می خوام بهم توجه  ویژه کنن یا مامان وبابا دورم بگردن می گم مریضم بی حالم خستم وای وای وقتی زمین می خورم سریع بلند می شم ومی گم فقط افتادم همین هیچی نشده وخودمو خیلی محکم می گیرم وبه باری مشغول می شم.انگار که نه انگار مامان وبابا تا میان دوکلمه باهم صحبت  کنن مثل قارچ وسطشون سبز می شم واینقدرپارازیت می ندازم که ازحرف زدن وکنارهم بودن پشیمون می شن مثلا می گم این چیه،کتابمو بخون،من بگم ،باهام بازی کنید و... برای اینکه حرص مامان وبابارودربیارم می گم جام کجاست بعدتا رختخوابمو آماه کردن می رم روش می خوابم و ومی گم صبح ب...
6 شهريور 1393
1